شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

خاطرات 92

1393/4/28 18:32
نویسنده : مامان الهام
627 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مهربونم من خیلی وقته که نتونستم وبلاگتو بنویسم و از این بابت از دست خودم ناراحتم ،عشق مامان انقدر لحظه هام با تو پر شده و انقدر از وجودت لذت میبرم که نمیدونم زمان چجوری میگذره ولی مطمئن باش مامان تمام لحظه های با تو بودن ثبت میکنه و قول میدم از امروز منظم این کارو انجام بدم.

خوب از آخرای سال 92 شروع میکنم

رفتن به دربندسر با خاله غزال و مامی و خاله ندا و حسابی برف بازی کردن ،خیلی بهمون خوش گذشت مامی آش رشته درست کرده بود  که خیلی بهمون چسبید برای ناهارم تو برف جوجه کباب درست کردیم شما هم که خسته نمیشدی از بازی کردن و برف بازی

آقا شنتیا و لبو لوچه آشی

رفتن به مسافرت دسته جمعی به شمال در ماه آبان با هوای خیلی عالی  شما هم خیلی بهت خوش گذشت کار نبود که نکردی عکساتو میذارم با توضیح

درست کردن ماهی روی زغال و کیف کردن آقا شنتیا

صید ماهی با افتخار زیاد

نجات وزغ

شنتیا جان مامان در حال نارنج چیدن

روز جهانی کودک

الهی قربون کودک خودم بشم مامانی از سرکار که اومدم گفتی مامان نمیای بریم کیک بخریم منم حاضرت کردم دو تایی رفتیم کیک خریدیم بعدشم اومدیم خونه و کادوهاتو دادیم خیلی خوشحال بودی عشقم انشاله همیشه لبات بخنده تنتم سالم باشه که همه زندگیه مامانتی

شنتیا جان مامان و شروع مهد کودک در اردیبهشت 92

 بالاخره بعد چند تا مهد عوض کردن آقا شنتیا رسما رفتن به مهد و شروع کرد با یه مربی خیلی عالی به اسم خاله سمانه که واقعا مدیونش هستم  و از تمام زحماتی که برای شنتیا کشیده ممنونم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)