شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

عید 93

شنتیا جانم عید امسال خیلی خوب بود هم رفتیم شمال هم اراک خونه دایی جواد، شما خیلی خوشحال شدی وقتی رفتیم اراک کلی با هستی بازی کردی خیلی دلت براش تنگ شده
28 تير 1393

خاطرات 92

پسر مهربونم من خیلی وقته که نتونستم وبلاگتو بنویسم و از این بابت از دست خودم ناراحتم ،عشق مامان انقدر لحظه هام با تو پر شده و انقدر از وجودت لذت میبرم که نمیدونم زمان چجوری میگذره ولی مطمئن باش مامان تمام لحظه های با تو بودن ثبت میکنه و قول میدم از امروز منظم این کارو انجام بدم. خوب از آخرای سال 92 شروع میکنم رفتن به دربندسر با خاله غزال و مامی و خاله ندا و حسابی برف بازی کردن ،خیلی بهمون خوش گذشت مامی آش رشته درست کرده بود  که خیلی بهمون چسبید برای ناهارم تو برف جوجه کباب درست کردیم شما هم که خسته نمیشدی از بازی کردن و برف بازی آقا شنتیا و لبو لوچه آشی رفتن به مسافرت دسته جمعی به شمال در ماه آبان ...
28 تير 1393

سیرک پهلوان خلیل عقاب

من و شما و خاله ندا سه تایی رفتیم سیرک برای اولین بار ،خیلی برامون جالب بود من که تا حالا این نمایشها رو از تلویزیون دیده بودم نمیدونستم از نزدیک دیدنش انقدر هیجان داره شما هم که از اولش دهنت باز مونده بود سگ و میمون و خرس و شیر و پلنگ مار و کروکدیل همشونو از نزدیک دیدی خود پهلوان هم که پدر سیرک ایرانه اونجا بود و کلی با شما خوش و بش کرد. اینم یه عکس با خود پهلوان خلیل  ...
5 مهر 1392

شهریور 92 و مسافرت شمال

مثل همیشه پسرم تا میتونست بازی کرد منم از شادیش سرکیف خیلی بهمون خوش گذشت الانم که دارم مینویسم میگه مامان بریم شمال دیده قربونت برم الهی کیف کردی با حلزونت عجب سرعتی داره این جت اسکی بقول شنتیا برو دیده اسب تنبل ...
5 مهر 1392

یه روز تعطیل با پسرم

پسر خوشگل مامان جمعه خیلی بهمون خوش گذشت دو تایی با هم رفتیم پارک ساعی خیلی ذوق میکردی وقتی به اردکها غذا میدادی خیلی بامزه ادای راه رفتنشونو در میوردی کلی کیف کردم از شور و شوقت منم جون گرفتم از حال خوب پسرم. بیچاره ای قرقاول و سرکار گذاشته بودی هرچی میگفتم مامان شیشه داره نمیتونی بهش غذا بدی هر چی پفک داشتی ریختی پشت شیشه پرنده بیچاره هم در حسرت معلومه داری کیف میکنی میگفتی مامان من سوار مار شدم.   ...
9 تير 1392

دلم گرفت

پسرم بعد از تعطیلات خرداد و در آخرین روز تعطیلات یه خبر خیلی بد به مامان دادن که کلی حالمو خراب کرد و الان بعد گذشت دو هفته بازم اشکم در اومد آقای خورشیدی عزیزمون رو تو صانحه تصادف از دست دادیم آقای خورشیدی 11 سال با مامان همکار بود و کلی خاطره ازش داشتم حتی عروسی مامان هم اومده بود خیلی برامون عزیز بود یه انسان مهربون و دلسوز و زحمتکش پسرم واقعا جاش تو شرکت خالیه روز شنبه بعد از تعطیلات همه شرکت رفتیم برای خاکسپاری و مراسم سوم هم خود شرکت گرفت امیدوارم روحش در آرامش باشه و ما رو حلال کرده باشه که همیشه براش زحمت داشتیم.
6 تير 1392

نمك مامان

سلام پسر خوشگل مامان ديروز تعطيل بودم صبح كه از خواب پاشدم ديدم خونه چقدر تميزه اول صبح خاله ندا و مادانا خونرو تميز كرده بودند تا من تمام وقتمو براي پسر گلم بذارم دو تايي خيلي كيف كرديم با هم رقصيديم تا آهنگ ميذاشتم شروع ميكردي با آهنگ خوندن و ميخنديدي كلي با هم بازي كرديم جديدا بايد بذارمت رو اپن آشپزخونه تا غذاتو كامل بخوري نميدونم اون بالا چي داره كه انقدر تو رو خوشحال ميكنه اشتهاتم باز ميكنه يه بارم با باباييت تلفني حرف زدي ديشبم رفتيم خونه خاله اكرم تولد مهرداد بود كلي با بادكنكا بازي كردي آخر شبم سعيده همرو بهم گره زده بود داد به شما ميدونم الان از خواب پاشي كلي سرت با بادكنكات گرمه   شنتيا نميدوني چقدر دوست داري با ما سر سفر...
1 تير 1392

عید امسال

گل پسر مامان عيد امسال با شما خيلي خوش گذشت خيلي خاطرات خوبي براي مامانت گذاشتي پارسال كه شما تو شمك مامانت بودي همه ميگفتند الهام بذار بدنيا بياد سفره هفت سينتو بهم ميريزه شما هم حسابي بهم ريختي حالا همه ميگن سال ديگه كه راه بيفته بهت ميگيم ولي مامانت آرزو ميكنه زودتر سال ديگه بيادو راه رفتن شما رو ببينه عيد امسال عيد شلوغي بود دايي مامان اومده بود تهران شما هم كلي با هستي بازي كردي تو مهمونيا خيلي خوش گذروندي چند تا از عکساتو برات میذارم ببینی   اینم عکس هستی جان و شما که دستش درد نکنه چقدر برات کادو آورده بود یه آدم آهنی با یه سگ خوشگل و یه عالمه توپ  این عکسم دقیقا لحظه تحویل ساله  مام...
1 تير 1392

محرم89

پسر خوشگلم پارسال ماه محرم تو شكم مامانت بودي هرسال اربعين مادانا سودابه و خاله اكرم(خاله مامان)نذري دارند پارسال همش حرف تو بود همه دعا مي كردند كه خدا يه پسر سالم بهمون بده و الان روزي هزار بار خدا رو شكر مي كنم كه يه پسر سالم و خوشگل دارم مامانم خاله اكرم مي گفت سال ديگه بايد بياريش بزاريمش رو در قابلمه حالا فردا اربعين تو پيشموني مامانم برات هزار تا آرزو دارم انگيزه زندگيم انشال.. خدا هميشه كنارت باشه هيچوقت پسرخوشگلمو تنها نذاره ...
31 خرداد 1392