شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

دنیای بازی

1391/9/24 11:53
نویسنده : مامان الهام
402 بازدید
اشتراک گذاری

جیگر مامان دیروز خاله شراره ساعت 7 اومد دنبالمون تا بریم فشم تو فکر این بودیم بریم جیگر بخوریم که از همه جا بیخبر دیدیم جاده فشم رو یکطرفه کردند خیلی حالمون گرفته شد خاله شراره گفت بریم درکه چشت روز بد نبینه تا ساعت نه و نیم تو ترافیک بودیم تصمیم گرفتیم بریم شریعتی یه چیزی بخوریمو بریم خونه ههمون خسته شده بودیم تا رسیدیم بولینگ عبدل رفتیم دنیای بازی نمیتونم صورتتو برات بگم شوکه شده بودی انگار یکدفعه از خواب پریدی خیلی تعجب کرده بودی پسر مامان فکر نمیکردم بتونی خودت تنهایی سوار اسباب بازیا بشی ولی دیروز باورم شد شما واقعا داری بزرگ میشی خیلی راحت با بچه های دیگه بازی میکردی و از هیچی نمیترسیدی شنتیای مامان همیشه تو رویاهام آرزوی همچین روزی رو داشتم که با هم این روزا رو تجربه کنیم تو باعث شدی مامانت کمتر فکر وخیال کنه سرگرم شدن با تو خیلی روحیه امو عوض میکنه یه آدم دیگه میشم ،خلاصه خیلی خوش گذشت منو خاله ندا هم بچه شده بودیم رفتیم سوار ترن شدیم بعدشم رفتیم سینما 5 بعدی بعدم رفتیم شیان شام خوردیم خلاصه تلافی اون ترافیک در اومد به هر حال قسمت بود روزمون اینجوری بگذره حتما عکساتو برات میذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)