تجربه اولين مهد كودك
تصميم گرفتيم شاه پسرو بذاريم مهد كودك خلاصه با كلي تحقيق و صحبت با بهزيستي يه مهد و انتخاب كرديم با مادانا هم رفتيم شما رو ثبت نام كرديم يه ليست بلند بالا از مداد رنگي وگواش و آبرنگ و دفترنقاشي و لباس ژيمناستيك و .....بهم دادند فقط دو روز طول كشيد تا اين وسايلو تهيه كنم ،خيلي با سليقه دو تا باكس درست كرديم يكي رختخواب و لباس يكيم ليستي كه مهد داده بود روز اول با خاله اكرم رفتي خيلي هم بهت خوش گذشته بود روز دوم هم با خاله ندا از روز سوم خواستيم كم كم تنهات بذاريم تا عادت كني، مادانا هم تا ديده بود سرت گرمه رفته بود برات شير بخره وقتي برگشته ديده شما مهدو گذاشتي رو سرت من زنگ زدم ديدم خاله اكرم و مادانا و شما سه تايي داريد گريه ميكنيد خاله هم گفته بود طاقت ندارم بچم اينجا باشه خلاصه مهد بي مهد فعلا منصرف شديم تا شما آمادگي بيشتري پيدا كني
خلاصه هر چي شما دستور بديد شاه پسر
اينم خريد مهدت كه ناكام ماندند البته تقريبا الان اثري ازشون نمونده