شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

راه رفتن

هورا هورا عشق منم ديگه راه افتاد پسر مامان راه رفتنت خيلي بيشتر شده دقيقا 18 مرداد از اين سر اتاق رفتي اون سر اتاق خيليم ذوق كردي هر دفعه كه راه ميرفتي براي خودت دست ميزدي ما هم تشويقت ميكرديم با اينكه هر روز كه مستقل تر ميشي شيطونيات هم بيشتر ميشه ولي روزي هزار بار خدا رو شكر ميكنم كه خدا يه پسر سالمو قوي بهم داده، پسري كه همه آرزوي مامانشه. عاشقتم   ...
24 آذر 1391

دعا کردن

شنتیای مامان روزای اول ماه رمضون وقت اذان که میشد مادانا بغلت میکرد و بلند بلند برای همه و مخصوصا برای شما دعا می کرد دو سه روزی که گذشت تا ربنا رو داد دو دستاتو بلند کردی به زبون خودت شروع کردی دعا کردن اشک هممونو در آوردی تا الان که هفدهم ماه رمضونه تا صدای ربنا رو میشنوی شروع میکنی دعا کردن ما هم آمین میگیم تا بهت میگیم شنتیا دعا کن دستاتو میاری بالا میگی ژ‌ ژ نمیدونم با این ژ ژ گفتنت چه دعایی میکنی ولی فرشته مامان هر دفعه اشک منو در میاری ،فقط از خدا میخوام همیشه کنارت باشه     ...
24 آذر 1391

شمال

پسر مامان جمعه پیش با مادانا و خاله ندا و خاله اکرم ومادر جون و سعیده رفتیم شمال برای اولین بار یه ون کرایه کردیم تا محمود آباد البته مسافرت زنونه بود فقط مرد ما شما بودید خیلی خوش گذشت تا میومدیم تو ویلا میگفتی آ آ روزی چهار پنج بار لباساتو عوض میکردم از بس شن بازی و آب بازی میکردی از پسر گلم خیلی راضی بودم اصلا مامانتو اذیت نکردی قربون پسر خوش مسافرتم برم چند تا از عکساتو برات میذارم.   ...
24 آذر 1391

كچل مامان

الهي الهي الهي دورت بگردم قربون اون سر كچلت برم ، ديروز وقتي از سر كار رفتم خونه، خاله ندا گفت برو دست و صورتتو بشور بعد من شنتيا رو ميارم( آخه شما هر روز تا منو ميبيني انقدر گريه ميكني نميذاري لباسامو در بيارم) وقتي كارم تموم شد اومدم تا بغلت كنم شوكه شدم ديدم يه پسر سفيد و كچل روبرومه واي انقدر جيغ زدم و بالا پايين پريدم شما تعجب كرده بودي آخه مامان خيلي بانمك شده بودي سير نميشدم از نگاه كردنت،خلاصه تا آروم گرفتم خاله ندا تعريف كرد كه با خاله اكرم بردنت آرايشگاه مردونه كچلت كردند براي اينكه موهات پرپشت تر شه، ميگفت انقدر جيغ زده بودي ميومدند ببينند چه خبره ميديدند يه پسر كوچولو نشسته دارند بزور موهاش...
24 آذر 1391

روز جهاني كودك

سلام  روز جهاني كودك را به همه شما دوستان خوشگلو و بامزه و مهربونم تبريك ميگم و دعا ميكنم تمام كودكان دنيا هميشه خوشبخت و شاد باشند و هيچ كجاي دنيا جنگ و قحطي نباشد چون ما كوچولوها خيلي خيلي گناه داريم.  از طرف دوست فندقتون شنتيا امروز خيلي به من خوش گذشت چون مامان الهام و خاله ندا بعداز ظهر منو بردن جشنواره غنچه هاي شهر در پارك گفتگو خيلي ذوق زده شده بودم آخه اونجا پر ني ني بود برنامه هاي خيلي قشنگي داشتند براي ما كوچولوها نمايشهاي موزيكال ،بازي با پازل ، نقاشي و يه عالمه بازيهاي فكري و اسباب بازي ، منم تو همش شركت كردم البته نميخواستم ولي نا خواسته پازلهايي رو كه دوستام درست كرده بودند رو خراب مي كردم آخه من ...
24 آذر 1391