شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

دندون سوم

پسر گل مامان یه دندون خوشگل دیگه نیش زد الهی مامانت بمیره که انقدر صبوری دارم بزرگ شدنتو روزبه روز میبینم مامانتو ببخش که دیر به دیر خاطراتتو مینویسه آخه مامانی اینور سال خیلی سرم شلوغه دیروز با خاله ندا بردیمت پارک عاشق تاب بازی هستی خیلی پارکو دوست داری با بچه های همسن خودتم  خوب ارتباط برقرار میکنی کلی روحیت عوض شد یه بادکنک قرمزم برات گرفتم که انقدر تکونش دادی بادش خالی شد. پنج شنبه هم خاله مژی اومد خونمون برات یه بلوز  با یه سگ خوشگل تبل زن برای عیدیو و کادوی دندونیت آورد کلی کیف کردی بعد ظهر هم میخواستیم ببریمت پارک تا نشستی تو ماشین خوابت برد. ...
31 خرداد 1392

تاب تاب عباسی

 پسر خوبم مامانتو بیچاره کردی هر روز که از سرکار میام با هم ناهار میخوریم بعد خدا خدا میکنم خسته باشیو بخوابی تا منم یه چرتی بزنم بعدشم که از خواب پا میشی دلت دد میخواد تقریبا هر روز با خاله ندا میبریمت پارک کلی تاب بازی میکنی مگه جرات داریم بلندت کنیم  شروع میکنی به نه نه گفتن انقدر سروصدا را میندازی تا دوباره سوار شی الو کلنگم خیلی دوست داری خلاصه یه کاری میکنی که مامان باباهایی که میخوان نی نی هاشونو سوار کنن میگن خانم ولش کن بذار بازیشو کنه منو خاله ندا هم کلی خجالت میکشیم ببین چکار کردی که خاله ندا رفت برات تاب خرید یه تاب خوشگل دیگه غذاتو رو تاب میخوری رو تاب لالا میکنی خلاصه رو تاب داری زندگی میکنی ...
31 خرداد 1392

روز مامان

اين روز و به تمام مامان وبلاگياي عزيز و ماماناي آينده ومخصوصا به مامان عزيز خودم كه عاشقانه مي پرستمش وخاله خوبم و خواهر مهربونم تبريك ميگم امسال اولين ساليه كه من مامانم خيلي خوشحالم و خدا رو شكر ميكنم كه لياقت مادر شدن به من داده و يه پسر خوب و خوشگلو باهوش بهم هديه كرده ديشب اولين كادوي روز مادرو از اميد مامان گرفتم، يه كيف خيلي خوشگل ،ممنون پسر گلم من فقط آرزو دارم تو هميشه سلامت و تو زندگيت موفق باشي و مامانتو خيلي دوست داشته باشي اين برام بهترين هديه ست. راستی پسر گل مامان تو دیروز یه کادوی دیگه ای هم به مامانت دادی که حسابی خوشحالم کرد برای چند ثانیه تونستی رو پاهات وایستی ،الهی مامانت دورت بگرده خدایا ج...
31 خرداد 1392

تولد یکسالگی

جشن تو طلوع یک روز مقدس برام                    وقت شکر گزاری به درگاه خداست عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه                 زندگیم با بودنت درست مثل بهشته عزیزم دوست دارم تولدت مبارک هورا هورا پسر مامان یکساله شد الهی مامان دورت بگرده کی تو یکسالت شد چقدر زود گذشته برام انگار همین دیروز بود با بابایی و مادانا و خاله اکرم و خاله ندا رفتیم بیمارستان ساعت 5 صبح بود مامانی از زیر قران ردم کرد ساعت هشت رفتم تو اتاق عمل حدود نیم ساعت طول کشید تا بدنیا اومدی خانم دکتر ...
31 خرداد 1392

از مکه اومدن مامانی

پنجشنبه مامانی و دایی از مکه اومدند، هستی با اون لباس یکدست سفیدش مثل فرشته ها شده بود همه دایی خاله ها اومده بودند بعدم رفتیم خونه خاله، دایی و مامانی از حال و هوای مکه تعریف میکردند و عکساشونو نشون میدادند من تا ظهر بیشتر طاقت نیاوردم بخاطر تولد دیشبم خیلی خسته بودم شما هم خوابت میومد بخاطر شلوغی نمیتونستی بخوابی برای همین بعد از ناهار اومدیم خونه با کلی سوغاتی البته همش برای شما بود دو جفت کفش با کلی لباس و اسباب بازی دایی برات دشتاشه آورده بود خیلی بامزه شده بودی انشا... یه روز با هم بریم مکه ...
31 خرداد 1392