نمك مامان
سلام پسر خوشگل مامان ديروز تعطيل بودم صبح كه از خواب پاشدم ديدم خونه چقدر تميزه اول صبح خاله ندا و مادانا خونرو تميز كرده بودند تا من تمام وقتمو براي پسر گلم بذارم دو تايي خيلي كيف كرديم با هم رقصيديم تا آهنگ ميذاشتم شروع ميكردي با آهنگ خوندن و ميخنديدي كلي با هم بازي كرديم جديدا بايد بذارمت رو اپن آشپزخونه تا غذاتو كامل بخوري نميدونم اون بالا چي داره كه انقدر تو رو خوشحال ميكنه اشتهاتم باز ميكنه يه بارم با باباييت تلفني حرف زدي ديشبم رفتيم خونه خاله اكرم تولد مهرداد بود كلي با بادكنكا بازي كردي آخر شبم سعيده همرو بهم گره زده بود داد به شما ميدونم الان از خواب پاشي كلي سرت با بادكنكات گرمه
شنتيا نميدوني چقدر دوست داري با ما سر سفره بشيني برات يه سفره جداگانه ميذاريم بشقابو قاشقم ميديم دستت يكمم برنج ميريزيم تو بشقابت انگار دنيارو بهت دادند كلي سرت با برنجا گرمه تو دستت مشت ميكني مياري بالا بعد همرو ميريزي زمينبا قاشق خودتم راضي نميشي بشقابو قاشق ما رو ميخواي بعد با ته قاشق غذا ميخوري خيلي بانمكي
پسر مهربونمهرچي ميگذره داري شيرينتر ميشي ديروز يجوري عميقنگاهم ميكردي بعد دستتو محكم مينداختي دور گردنمو خودتو ميچسبوندي به مامان الان كه دارم اينو مينويسم بغضم گرفته نميدونم در روز چند بار خدا رو شكر ميكنم ولي بازم كمه
نفس مامانتو همه اميد، انگيزه و عشق من تو زندگيمي