شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

محرم 91

1391/9/10 14:13
نویسنده : مامان الهام
897 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم امسال بیشتر از هر سال دیگه شور و شوق داشتی برات یه دوقل کوچیک گرفته بودیم بقول خودت دودو خدا رحم کرد پارش کردی و گرنه کار به شکایت میرسید بیچاره همسایه ها از سرو صدای شما خواب نداشتند شبا میرفتی هیئت با دو تا غذای نذری میومدی میگفتی مامان اسام برات غذا گرفتم زودم میرفتی یه قاشق میوردی میگفتی مامان آم کن بهت غذا بدم قربونت برم که حواست به مامانت هست مرد من خیلی ذوق گاو و گوسفندا رو داشتی ولی خبر نداشتی قراره باهاشون چکار کنند فقط یه بار اومدی گفتی مامان داشتند لباسای گاورو در میوردند.

محرم امسال به روایت تصویر

مامان جان تبل کوچیکتو نمیخواستی میگفتی دودو بزرگ میخوام مامی هم روز عاشورا

این دودو بزرگو برات خرید دقیقا مهمون 4 ساعت بود فقط بقول خودت چکشش موند.

قربون جدیتت برم .

مرد کوچک من همه میشناختنت پا به پای همه میزدی

شما بازم دودو بزگتر میخواستی اینم از پشتکارت

تا یه جا گوسفند میدیدی دنبال برگ بودی که بهشون غذا بدی میگفتی بخور ببی ناقلا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)