شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

یه اتفاق بد

1390/3/23 13:48
نویسنده : مامان الهام
354 بازدید
اشتراک گذاری

قهرمان مامان شنبه که اومدم خونه مادانا هم خونه بود خونه هم بهم ریخته تمام اسباب بازیات پخشو پلا بود ناهارمو که خوردم خاله شراره زنگ زد تو محل کارش یه اتفاقی افتاده بود که خیلی ناراحتم کرد بعدم با مادانا تصمیم گرفتیم خونرو تمیز کنیم اتاق مادانارو جارو کشیدم رفتم سراغ اتاق خودمون شما هم داشتی بازی میکردی که یک لحظه دیدم یه چیزی گذاشتی تو دهنت نمیذاشتی دهنتو باز کنم با بدبختی بازش کردم دیدم یه تیکه سفال شکسته تو دهنته شب قبل خودت اونو شکسته بودی ، یه تیکش رفته بوده زیر میز آرایش ما ندیده بودیم از هلت داشتی قورتش میدادی که سریع کشیدمش بیرون یکهو دیدم نفست رفت و دهنتم پر خون شد مادانا سریع اومد اونم خیلی ترسیده بود سریع دهنتو شستیم هر کاری کردم شیر بخوری گریه میکردی الان که دارم برات مینویسم دوباره حالم بد شد خلاصه انقدر باهات بازی کردیم بردمت حموم یکم ساکت شدی ولی هیچی نمیخوردی مادانا بردتت بیرون با خاله اکرمو عمو برات خروس کشته بودند وقتی برگشتی دیدم خیلی بی حالی نه میخوردی نه میخوابیدی ساعت ١٢ شب با مادانا حاضر شدیم رفتیم دنبال خاله بردیمت بیمارستان دکتر گفت هیچی نیست بیشتر ترسیدی تا دو سه روز دیگه حالت خوب میشه یه شربتم بهت داد شربتو که خوردی خوابیدی خدارو شکر دیروزم حالت خیلی خوب بود همه غذاهاتم خوردی الهی دورت بگردم هنوزم حالم بده فقط از خدا میخوام دیگه برات اتفاقی نیوفته چون واقعا طاقتشو ندارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)