شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

فرشته كوچولو رفته به آسمون

پسرم خيلي بغض دارم الان فهميدم انار كوچولو رفت به آسمون هميشه وضعيت حالشو دنبال ميكردم خوشحال بودم فكر ميكردم حالش بهتر شده ولي امروز صبح شوكه شدم خيلي دلم گرفته كاش كه ميشد گريه كنم تا يكم خالي شم ،خدا به پدر و مادرش صبر بده خيلي غم بزرگيه.
1 بهمن 1390

يه روز برفي

سلام پروفسور مامان امروز وقتي از خواب پا شدم ديدم همه جا از برف پوشيده شده من كه خيلي هيجان زده شدم دومين ساليه كه شما برف و ميبيني پارسال خيلي كوچولو بودي دل تو دلم نيست زود كارم تموم بشه بيام خونه با هم بريم برف بازي و ازت چند تا عكس خوشگل بگيرم،حتما عكساتو تو وبلاگت ميذارم قربونت بره مامان من ديگه برم سراغ كارم كه خيلي سرم شلوغه.
1 بهمن 1390

واكسن 18 ماهگي

الهي مامانت بميره برات، امروز صبح با خاله ندا رفتيم براي واكسن 18 ماهگيت صبح با سختي از خواب بلند شدي و گريه كردي ولي تا نشستيم تو ماشين يادت رفت اونجا هم كه يه عالمه ني ني بود سرت با ني نيها گرم شده بود واكسنتو 3 هفته ديرتر زديم چون زمانش با واكسن مننژيتت يكي شده بود الانم خيلي ناراحتم كه پيش پسر گلم نيستم قربون اون اشكات برم  زود زود ميام خونه. ...
11 دی 1390

هلیا کوچولو

بالاخره هلیا کوچولو هم روز اول محرم بدنیا اومد یه دختر خوشگلو ناز هلیا دختر پسر خاله مامانه که از برادر برام عزیزتره مامانشم (خاله شیرین) خیلی دوست دارم در ضمن نوه خاله اکرم میشه که زحمت شما وقتی من سرکارم گردن خالست برای همین هلیا خیلی برای هممون عزیزه من نتونستم بیمارستان بیام ولی شما به نمایندگی من همه جا بودی خاله شیرین عمو حمید به یمن اومدن فرشته کوچولوتون به زمین و با آسمانی ترین آرزوها برای پر خیر و برکت بودن قدمهای کوچولوش...بهتون تبریک میگیم از طرف شنتیا و مامانش اینم عکس شما و دایی محسن در بیمارستان نی نی شدی رفتی جای هلیا نشستی ...
17 آذر 1390

اولین زیارت امام رضا

مامانت وقتی فهمید شما تو شمکشی دقیقا روز تولد امام رضا بود برای همین نذر کردیم اگر سالم بدنیا بیای شما رو ببریم به پابوس امام رضا ،خیلی احساس خوبی داشتم که این اتفاق افتاد وبا هم رفتیم مشهد  کلی از امام رضا تشکر کردم شما هم تا گنبد و دیدی شروع کردی دعا کردن قربون اون دستای کوچیکت بشم که بهترین حال دنیارو بهم میدی وقتی دستات برای دعا کردن بالا میره در ضمن شما رو بیمه امام رضا کردم و گوسفند عقیقتم سپردیم به واحد نذورات حرم ما با مادانا و خاله ندا و خاله شراره رفته بودیم خیلیم بهمون خوش گذشت .انشا...دوباره امام رضا بطلبمون که مامانت هرچی ازش خواسته اجابت شده،زیارتت قبول همه زندگی مامان ...
16 آذر 1390

دومین محرم

امسال محرم دومین سالیه که پسرم کنارمه پارسال ٦ ماهت بود و الان ١٨ ماهه هستی مادانا برات زنجیر و شال گرفته بود تا امسالم شما رو سقا کنیم خیلی بهت میاد دیگه خودت راه میری  زنجیرو طبل میزنی برات خیلی جالب بود وقتی دسته هارو نگاه میکردی شب تاسوعا رفتیم هیآت عمو حمید ،دایی حسین و زن دایی هم اومده بودن تاسوعا و عاشورا هم رفتیم اراک هیآت دایی جواد خیلی خیلی خوب بود کلی با هستی بازی کردی هستی عاشق لپاته تا چشم ما رو دور میدید شروع میکرد لپای شما رو کشیدن جفتتون همبازی پیدا کرده بودید شب قبلش زنجیرتو گم کرده بودی وقتی رفتیم خونه دایی هستی برات یه زنجیر خریده بود خلاصه محرم امسال خیلی کیف کردی. عکس شما با دایی حسین یه عکس ی...
16 آذر 1390

یکسال و نیمه شدن آقا شنتيا

تبريك ميگم پسر گلم شما 3 روزه رفتي تو 18 ماهگي بزرگ شدنتو تو رفتارت ميبينم هزار ماشا...خيلي شيطون شدي خيلي سعي ميكني كه صحبت كني مامان و بابا رو كامل ميگي در حال حاضر 13 تا دندون داري كه همينجوري داره بيشتر هم ميشه هنوز براي غذا خوردن كلي همه رو حرص ميدي خيلي هم ورجو وورجه ميكني براي همين خوب وزن نميگيري ،چند هفته پيش يه سميناري در فرهنگسراي ارسباران بود براي آموزش رياضي و بيشتر استفاده كردن از نيمكره سمت راست ميخوام تمرينات رياضيتو از امروز شروع كنم اميدوارم با مامانت همكاري كني ،امروز هم برات وقت چشم پزشكي گرفتم تا چشمهاي پسر خوشگلم يه وقت ضعيف نشه و تنبلي چشم نداشته باشي. ...
28 آبان 1390

جشنواره كودك/اولين جايزه

پسر گلم ديروز صبح با هم رفتيم پارك نزديك خونه مادانا ديدم يه تعداد كوچولو با مامان بابا هاشون جمع شدند دارند مسابقه ميدن شما هم تو مسابقه طناب كشي شركت كردي خيلي تعجب كرده بودي گروه شما برنده شد و شما اولين جايزتو تو مسابقه گرفتي و كلي خوشحال و ذوق زده بودي مامانت آرزو ميكنه يه روزي جايزه هاي خيلي خيلي بزرگتر بگيري تو هر زمينه اي كه خودت دوست داري هنر ورزش علم تا  كلي بهت افتخار كنم عاشقتم پسرم.به اميد اون روزا هزار ماشا... به پسر قهرمانم ما برديمو ما برديم چلوكبابو ما خورديم (عكس دريافت جايزه) خيلي خسته شدم دست شما درد نكنه ما ديگه بريم سراغ مامانمون اينم جايزم مداد رنگي و دفتر نقاشي منتظر جوايز و مدال و كاپه...
28 آبان 1390

عکسهای فندقم

شنتیا اولین روز زندگی در بیمارستان شنتیا در یک ماهگی شنتیا در دو ماهگی شنتیا در سه ماهگی شنتیا در چهار ماهگی تولد خاله ندا شنتیا در ۵ ماهگی شنتیا در ۷ ماهگی بعد از حمام آقا شنتیا در حال قام قام کردن شنتیا عروسک می شود     ...
1 آبان 1390