شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

بارون

بارون بارون بارونه هي واي پسر مامان چه بارون قشنگي داره مياد مامانت داره كيف ميكنه فقط حيف كه پيش پسر گلم نيستم تا با هم بريم تو بالكن بارون و تماشا كنيم ،ميدوني مامان وقتي بارون مياد حالم خيلي خوب ميشه كلي روحيم عوض ميشه قول ميدم زودي بيام خونه تا پيش هم باشيم. ...
6 شهريور 1390

آزمايش خون

الهي مامانت دورت بگرده الان مادانا و خاله اكرم بردنت آزمايشگاه آخه دكترت براي اينكه ببينه واكسنايي كه تا حالا زدي اثر كرده گفت بايد اين آزمايشو بدي اين دومين آزمايش خونيه كه از بعد يكسالگيت ميدي اولي يه چكاپ كامل بود كه خدا رو شكر همه چيت خوب بود .سري قبلم كه بردمت پيش دكترت واكسن مننژيت برات زد كه سه بار هر دو ماه يكبار بايد بزني كه ماشا... چه واكسن گرونيم هست تازه واكسن آبله مرغونتم مونده، ببخش پسر گلم كه انقدر اوفت ميكنيم و اشكتو در مياريم همه براي سلامتيه خودته عشق مامان. ...
30 مرداد 1390

تازه هاي شنتيا

عشق مامان هزار ماشا... خيلي شيطون و شيرين شدي عاشق بازي كردني اونم بازيهاي هيجاني و پر سرو صدا از ديروز ديگه كمتر چهار دستو پا ميري بيشتر دوست داري راه بري سرعت راه رفتنتم بيشتر شده هر چيو كه بخواي ميگي منه منه اونم با لهجه، بازي كلاغ پر ياد گرفتي اونم با زبون خودت دستت كه پايينه ميگي جي جي مياري بالا ميگي آ ،به همه چي دست ميزني وقتيم بهت ميگم شنتيا نه جيزه مامان يجوري نگام ميكني قاطعيتمو از دست ميدم و ميخندم عاشق دد رفتني بچه هاي ساختمون بعد از ظهرا ميان دنبالت ميريد تو حياط توپ بازي و آب بازي ، وقتي كسي خوابه ميري صورتتو ميچسبوني بهش تا بيدارش كني، ماماني خونمونه روزاي اول ازش ميترسيدي ولي الان كلي با هم بازي ميكنيد مامانيو خيس...
30 مرداد 1390

نه ماهگی و ولنتاین

شنتیا مامان دیروز برای اولین بار ولنتاینو با هم جشن گرفتیم مادانا و خاله ندا برات ماشین خریدند مامانتم برات لباس خرید اون گلم مادانا به من داده بودکلی ماشین سواری کردی خیلی ذوق زده بودی در ضمن شما دیروز رفتی تو نه ماهگی دیگه پسرم داره بزرگ میشه قربون قدوبالات برم نه ماهگیت مبارک ...
1 تير 1390

شيطونياي آقا شنتيا

هزار ماشاال.. اميد مامان خيلي شيطون شدي ديگه هممون كم آورديم فقط ميخواي باهات بازي كنيم ،اگر مادانا و خاله ندا و خاله اكرم نبودند من از پست بر نميومدم با تمام اين شيطونيات خيليم شيرين شدي همش فكر ميكنم خيلي دلم براي اين روزات تنگ ميشه پسر مامان شش روز به تولدت مونده باورم نميشه پسرم يكساله شده انگار همين ديروز بود ممنون براي اون لحظات شيريني كه براي مامانت ساختي نميگم سختي نداشت مخصوصا ماهاي اول تولدت خيلي بهم فشار اومده بود ولي مامانت فقط شيرينياش يادشه تنها چيزي كه از خدا ميخوام سلامتيت و موفقيتت تو زندگيته ،اينو بدون تا هستم هميشه عاشقتم و كنارت. راستي ماماني جديدا تمام اسباب بازياتو دور اتاق ميچينم هر كدومو به اسمشون...
23 خرداد 1390

یه اتفاق بد

قهرمان مامان شنبه که اومدم خونه مادانا هم خونه بود خونه هم بهم ریخته تمام اسباب بازیات پخشو پلا بود ناهارمو که خوردم خاله شراره زنگ زد تو محل کارش یه اتفاقی افتاده بود که خیلی ناراحتم کرد بعدم با مادانا تصمیم گرفتیم خونرو تمیز کنیم اتاق مادانارو جارو کشیدم رفتم سراغ اتاق خودمون شما هم داشتی بازی میکردی که یک لحظه دیدم یه چیزی گذاشتی تو دهنت نمیذاشتی دهنتو باز کنم با بدبختی بازش کردم دیدم یه تیکه سفال شکسته تو دهنته شب قبل خودت اونو شکسته بودی ، یه تیکش رفته بوده زیر میز آرایش ما ندیده بودیم از هلت داشتی قورتش میدادی که سریع کشیدمش بیرون یکهو دیدم نفست رفت و دهنتم پر خون شد مادانا سریع اومد اونم خیلی ترسیده بود سریع دهنتو شستیم هر کاری ک...
23 خرداد 1390

وروجک مامان

گل پسر مامان دیشب من و شما و خاله ندا رفتیم نامزدی دوست خاله ندا، این سومین عروسی بود که رفتی اولی عروسیه پسرخاله مهرداد بود که شما دو ماهه بودی اولش خوب بودی ولی آخرای عروسی با خاله ندا گازشو گرفتیم زود رفتیم خونه یک لحظه گریت بند نمیومد ،دومی عروسیه پسرعموت بود که رفتیم اهواز مامانت رفته بود آرایشگاه کلی خوشگل کرده بود تا پامو تو سالن گذاشتم شروع کردی گریه کردن منم از اول عروسی تا آخرش تو نمازخونه با شما نشسته بودم اونجا شش ماهه بودی ،دیروز تا پامونو گذاشتیم تو سالن دیدم لبات غنچه شد و آویزون الهی قربون بغض کردنت برم شروع کردی گریه کردن البته تقصیر نداری ما رقصیدنمونم با سرو صداس همه خانوما با هم میگفتند هو هو شما فکر کردی دعوا شده ب...
21 خرداد 1390