شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

سفرهاي شنتيا

شنتيا مامان اينجاتو چهارماهياولين مسافرتيه كه رفتي با مامان و بابا عمه محبوبه مهديه وامير رفتيم زيبا كنار كلي از دست اميرو مهديه مي خنديدي امير ميومد جلوي صورتت مي گفت منو ميشناسي تو هم كلي مي خنديدي تو عكست خوابت رفته ولي براي يادگاری ازت عكس گرفتم. دومين مسافرتتم تو شش ماهگيت بود كه باهم رفتيم اهواز براي اولين بار سوار هواپيما شدي چقدر استرس داشتم مي ترسيدم تو هواپيما گريه كني آخه گفته بودند تو اوج و فرود گوشت كيپ ميشه خلاصه باكلي ترسو لرز رسيديم اهواز بابا رضا با پسر عمه نادر منتظرمون بودند. خيليم پسر خوبي بودي چون يكساعت پروازو كامل خوابيدي حالا يكي از عكساتو كه تو اهواز انداختي برات ميذارم عمه بيتا لباس كردي ژابيز و آورد شما پو...
1 آبان 1390

نذري مادانا سودابه

ماماني ديروز مادانا نذري شله زرد داشت همه خيلي خوشحال بودند مي گفتند شنتيا هم امسال تو نذري هست گفتم مامان خيلي ذوق نكنسال ديگتو بگو همه كاسه كوزتو بهم ميريزه گذاشتمت وسط ظرفهاي شله زرد تا ازت عكس بگيرم داشتي همه رو بهم ميريختي حالا یکی از عكساتو ميذارم تا ببيني ...
1 آبان 1390

دست كوچولو پا كوچولو

شنتيا مامان ببين چه دست و پاي كوچولويي داشتي عاشقتم ماماني بابا براي كارش يه وقتايي از ما دوره منم تا گريه مي كردي اينو برات مي خوندم دست كوچولو پا كوچولو گريه نكن بابات مياد تا خونه همسايه ها صداي گريه هات مياد تشنه شدي آبت بدم گشنه شدي شيرت بدم خوابت مياد بگو لالا تا من كمي تابت بدم تقو تقو تق تقو تقو تقاين باباشه صداش ميادگريه نكن تا بشنوي صداي كفشپاش مياد هر وقت به تقو تق ميرسيدم بهم نگاه مي گردي مي خنديدي ...
1 آبان 1390

شلوار خالخالي

ماماني اينجا يكماهه هستي مامانم شلوار خالخالیتو وقتی تو شکمم بودی خاله ندا خریده بود حالا یادگاری نگه داشته تا بزرگ شدی بهت نشون بده.. ...
1 آبان 1390

بهترين روز زندگي مامان

پسر خوشگل مامان ۲۵ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۳۰/۸ صبح بدنيا اومد بابا رضا ،مامان سودابه،خاله ندا و خاله اكرم اومده بودن بيمارستان همه چشم انتظار بدنيا اومدنت بودند خدا يه پسر خوشگل به ما هديه داده بود.   ...
1 آبان 1390

پايان 16 ماهگي

پسر گل مامان كه زود زود داري بزرگ ميشي 16 ماهگيت تموم شد و دو ماهه ديگه شما يكسال و نيمه ميشيد الهي قربونت برم خيلي خوشحالم كه پسرم با سلامتي داره بزرگ ميشه ولي خيلي خيلي دلم براي اين روزات تنگ ميشه مامانت عاشقته ...
26 مهر 1390

تولد امام رضا

الهی مامانت فدات بشه که دیروز به مناسبت تولد امام رضا رفتی شکلات پخش کردی آخه پسر گلم مامانت عاشق امام رضاست وقتی میرم مشهد خیلی آروم میشم وقتی هم که فهمیدم شما تو شمکمی شب تولد امام رضا بود خاطره خوبی برام مونده بهت افتخار میکنم همه امید مامان
18 مهر 1390

قربون ماما گفتنت

الهي دورت بگردم كه مامانتو داري به آرزوهاش ميرسوني خيلي از كلمه ها رو ميگي مثل ماما،بابا،دد،به به، اياه،بده،نه،نيني، ددون(مادرجون)،ايه(عمو)،آّ(آّب) و خيلي كلمه هاي ديگه كه خيلي واضح نيست ولي تا حالا مستقيم ماما صدام نكرده بودي ديروز خاله ميگفت ساعت 4 وقتي زنگ خونه رو زدي شنتيا از جاش بلند شد رفت سمت در و با خوشحالي گفت ماما خيلي خوشحال شدم و ذوق زده بعد از ظهر ديروز داشتي با خاله ندات بازي ميكردي من هم مثل روال هميشه تو آشپزخونه غذاي شما رو آماده ميكردم كه يكدفعه با صداي بلند و مردونت گفتي ماما ماما اومدي تو آشپزخونه قند تو دلم آب شده بود بغلت كردم و كلي بوسيدمت ممنونم پسرم بخاطر حس قشنگي كه به مامانت دادي. دوستت دارم دوستت دارم دوستت د...
14 مهر 1390

اين روزاي پسرم

اي روزا خيلي كمتر به وبلاگت ميام چون خيلي سرم شلوغه خونه هم كه ميام شما امان نميدي وقتي ميرم وبلاگ ني ني هاي هم سن خودتو ميخونم ميبينم بله همتون شيطونيد. غذا خوردن: بزرگترين مشكل مامانت كه خيليم ازم انرژي ميگيره غذا خوردن شماست خيلي بازيگوش شدي با بدبختي يه قاشق غذا بهت ميديم بايد يه ظرف غذاي جداگانه با قاشق برات بذاريم تا  به فرشو لباساتو هر چي كه كنارته غذا بدي تا يه قاشق غذا بخوري صبحها مادانا برات شير برنج درست ميكنه از غذا ها هم بيشتر سبزي پلو با ماهيچه دوست داري يا غذايي كه توش سيب زميني هويج و آلو و گوشت باشه با مرغ ميونه خوبي نداري از عدس پلو بدت مياد هرچي بهت ميدم تف ميكني ولي من كوتاه نميام هر چند وقت يكبار برات درست مي...
11 مهر 1390