شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

عید92

پسر گلم خیلی وقته نمیرسم وبلاگتو بنویسم ببخش مامانو گرفتاریم زیاده ولی لحظه به لحظم کنار تو و لذت بردن از وجودت میگذره دیگه واسه خودت مردی شدی خیلی قشنگ و واضح صحبت میکنی فقط به ک میگی چ  و گ رو میگی د مثلا وقتی میخوای بگی کیک میگی چچ یا میخوای بگی میگم بیا میگی میدم بیا که خیلی صحبت کردنتو شیرین تر میکنه مخصوصا وقتی عصبانی میشی در حال حاضر دارم کارتهای صد آفرینو باهات کار میکنم البته اگر شیطونیای شما بذاره امسال عید هفته اول که با دید و بازدید سپری شد و شما تونستی وقت بیشتری رو با پدرت بگذرونی و هفته دوم هم آماده سفر شدیم و رفتیم کیش اولین باری بود که با شما به کیش میرفتیم خیلی خیلی خیلی خوش گذشت از اینکه میدیدم شما انقدر هیجان زده بود...
21 ارديبهشت 1392

دنیای بازی

جیگر مامان دیروز خاله شراره ساعت 7 اومد دنبالمون تا بریم فشم تو فکر این بودیم بریم جیگر بخوریم که از همه جا بیخبر دیدیم جاده فشم رو یکطرفه کردند خیلی حالمون گرفته شد خاله شراره گفت بریم درکه چشت روز بد نبینه تا ساعت نه و نیم تو ترافیک بودیم تصمیم گرفتیم بریم شریعتی یه چیزی بخوریمو بریم خونه ههمون خسته شده بودیم تا رسیدیم بولینگ عبدل رفتیم دنیای بازی نمیتونم صورتتو برات بگم شوکه شده بودی انگار یکدفعه از خواب پریدی خیلی تعجب کرده بودی پسر مامان فکر نمیکردم بتونی خودت تنهایی سوار اسباب بازیا بشی ولی دیروز باورم شد شما واقعا داری بزرگ میشی خیلی راحت با بچه های دیگه بازی میکردی و از هیچی نمیترسیدی شنتیای مامان همیشه تو رویاهام آرزوی همچ...
24 آذر 1391

لیانا کوچولو

پسر گل مامان هفته پیش با هم رفته بودیم خونه خاله نادیا برای دیدن لیانا کوچولو که هزار ماشا... مثل عروسک میمونه لیانا دوم اردیبهشت بدنیا اومده شما تقریبا یکسال ازش بزرگتری ،وروجک مامان خونه خاله نادیا کلی شیطونی کردی مجبور شدیم همه وسایلشو از رو میز برداریم آخه شیطون مامان من از دست تو چکار کنم.چند تا از عکساتونو برات میذارم . ...
24 آذر 1391

تولد آرمین

مامانی جمعه پیش تولد 6 سالگی آرمین بود شما کوچیکترین پسر دعوت شده بودی ولی خوب آتیش سوزوندی بردمت پیش آرمین عکس بگیری یکدفعه مشتتو کردی تو کیک بعدم پاشیدی رو فرششون کلی خجالت کشیدم ،بهمون خوش گذشت شما هم پا به پای ما بیدار بودی و شیطونی میکردی   ...
24 آذر 1391

راه رفتن

هورا هورا عشق منم ديگه راه افتاد پسر مامان راه رفتنت خيلي بيشتر شده دقيقا 18 مرداد از اين سر اتاق رفتي اون سر اتاق خيليم ذوق كردي هر دفعه كه راه ميرفتي براي خودت دست ميزدي ما هم تشويقت ميكرديم با اينكه هر روز كه مستقل تر ميشي شيطونيات هم بيشتر ميشه ولي روزي هزار بار خدا رو شكر ميكنم كه خدا يه پسر سالمو قوي بهم داده، پسري كه همه آرزوي مامانشه. عاشقتم   ...
24 آذر 1391

دعا کردن

شنتیای مامان روزای اول ماه رمضون وقت اذان که میشد مادانا بغلت میکرد و بلند بلند برای همه و مخصوصا برای شما دعا می کرد دو سه روزی که گذشت تا ربنا رو داد دو دستاتو بلند کردی به زبون خودت شروع کردی دعا کردن اشک هممونو در آوردی تا الان که هفدهم ماه رمضونه تا صدای ربنا رو میشنوی شروع میکنی دعا کردن ما هم آمین میگیم تا بهت میگیم شنتیا دعا کن دستاتو میاری بالا میگی ژ‌ ژ نمیدونم با این ژ ژ گفتنت چه دعایی میکنی ولی فرشته مامان هر دفعه اشک منو در میاری ،فقط از خدا میخوام همیشه کنارت باشه     ...
24 آذر 1391

شمال

پسر مامان جمعه پیش با مادانا و خاله ندا و خاله اکرم ومادر جون و سعیده رفتیم شمال برای اولین بار یه ون کرایه کردیم تا محمود آباد البته مسافرت زنونه بود فقط مرد ما شما بودید خیلی خوش گذشت تا میومدیم تو ویلا میگفتی آ آ روزی چهار پنج بار لباساتو عوض میکردم از بس شن بازی و آب بازی میکردی از پسر گلم خیلی راضی بودم اصلا مامانتو اذیت نکردی قربون پسر خوش مسافرتم برم چند تا از عکساتو برات میذارم.   ...
24 آذر 1391