شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

تجربه اولين مهد كودك

تصميم گرفتيم شاه پسرو بذاريم مهد كودك خلاصه با كلي تحقيق و صحبت با بهزيستي يه مهد و انتخاب كرديم با مادانا هم رفتيم شما رو ثبت نام كرديم يه ليست بلند بالا از مداد رنگي وگواش و آبرنگ و دفترنقاشي و لباس ژيمناستيك و .....بهم دادند فقط دو  روز طول كشيد تا اين وسايلو تهيه كنم ،خيلي با سليقه دو تا باكس درست كرديم يكي رختخواب و لباس يكيم  ليستي كه مهد داده بود روز اول با خاله اكرم رفتي خيلي هم بهت خوش گذشته بود روز دوم هم با خاله ندا از روز سوم خواستيم كم كم تنهات بذاريم تا عادت كني، مادانا هم تا ديده بود سرت گرمه رفته بود برات شير بخره وقتي برگشته ديده شما مهدو گذاشتي رو سرت من زنگ زدم ديدم خاله اكرم و مادان...
20 شهريور 1391

گل پسرم

من واسه ی داشتن تو قید یه دنیا رو زدم كاشكی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم پسر مامان خیلی دلم میخواد روز به روز تمام خاطراتتو بنویسم ولی این روزا کار مامان زیاده خاله مژگان از شرکت رفته کاراشم افتاده گردن مامان بعد از شرکتم تمام وقتم مال شماست . بزرگ شدنتو لحظه به لحظه میبینم شیرین زبونیات و شیطنتاتو مامانتم کیف میکنه که یه پسر شیطون و پر انرژی داره عاشق شیر عسلی صبح که از خواب پا میشی شیرعسلت باید آماده باشه شبم تا شیر عسلتو نخوری نمیخوابی خیلی خوشحالم بخاطر میوه خوردنت همه میوه هارو دوست داری وقتی با هم میریم میوه فروشی میگی مامان اسام پتقال بخر انار دونه دونه بخر  نوش جونت مامان تا میتونی میوه و شیر بخ...
19 شهريور 1391

عكسهاي جديد پسرم

مامان عاشق وقتيم كه شير ميخوري بعد يواش يواش چشمهاي خوشگلت بسته ميشه ميري تو خواب عميق اين عكس مال ديروزه سلام آقا خرگوشه ، پسر گلي نميدوني چقدر خنديدي وقتي خودتو  تو آيينه ديدي عشق مامان در حال نمك بازي حسابي كيف كردي (بيخيال مامانت كه دو ساعت داشت جارو برقي ميكشيد) رنگ بازي با گواش در حمام (بهت افتخار ميكنم پيكاسو مامان) بله اينم حموم آب گرم بعد از اون همه بازي مامان عاشق سنگ پرت كردن تو رودخونه و دريایی با اين تلاشي كه ميكني اگر تو مسابقات پرتاب وزنه شركت ميكردي اول ميشدي   ...
1 مرداد 1391

كوتاه كردن مو

پسرم اين دفعه چهارمه كه ميري آرايشگاه براي كوتاه كردن موهات الان خاله ندا بهم زنگ زد گفت بردتت آرايشگاه شما هم خيلي قشنگ بدون اينكه گريه كني نشستي تا موهاتو كوتاه كنند آقاي آرايشگر  تا بهت گفته آفرين چه پسر خوبي گفتي من گهرمانم(قهرمانم )گيه نميكنم مامانت عاشقته قهرمانم خاله هم جايزه داره ميبرتت پارك بهت خوش بگذره نفس مامان
27 تير 1391

مهندس ساختمان شدن شنتيا

اي بابا آقا سريعتر كارتون رو انجام بديد مگه نميدونيد من سرم شلوغه چند تا ساختمون ديگه بايد سر بزنم خيلي خسته شدم كلي كار شركت دارم  انقدر عجله كردم ببين با چه تيپي اومدم سر ساختمون ...
27 تير 1391

تولد دو سالگي

تو تو تو تو تو تو تولدت مبارك لبخندي زدي و آسمان آبي شد شبهاي قشنگ مهر مهتابي شد پروانه پس از تولد زيبايت تا آخر عمر غرق بي تابي شد پسر گلم صد ساله بشي الهي دورت بگردم داري بزرگ ميشي داري مرد ميشي از خدا ميخوام هميشه موفق باشي مامانتم بهت افتخار كنه تولد امسالتو با جمع هميشگي جشن گرفتيم البته هليا به جمعمون اضافه شده  بود امسال خودت تولد مباركو ميخوندي كلي هم مجلس و گرم كردي با رقصيدنت فكر ميكنم شمع هاي تولدتم 5 باري فوت شد تا فوت ميكردي ميگفتي از دوباره خيلي به هممون خوش گذشت چند تا از عكساتو ميذارم. اولش يكم خودتو گرفته بودي محل هيچكس نميذاشتي سعي كردم امس...
27 تير 1391

مسافرت

گل پسري مامان بعد از اومدنت از بيمارستان براي اينكه روحيه ات عوض شه و از اون حال و هوا در بياي با مامي و خاله ندا و حميد و خاله شيرين و هليا كوچولو رفتيم شمال شما هم هر كاري دلت ميخواست كردي پسرم خوشحالم از شاديت انشا... هميشه شادو سرحال ببينمت. ...
27 تير 1391

عید91 و از شیر گرفتن گل پسرم

تقدیر،تقویم انسانهای عادیست . و تغییر، تدبیر انسانهای عادیست. زندگیتان پر از تغییرات عالی اول از همه سال نو به همه مامانها و کوچولوهای خوشگلشون تبریک میگم و دعا میکنم که سال خیلی خوب پر از شادی داشته باشید، امسال تصمیم گرفتم شنتیا رو از شیر بگیرم خیلی استرس داشتم برای همین قرار شد تو عید که تعطیلم اینکارو کنم هفته اول روزا بهش شیر ندادم با بازی و و پارک رفتن سرشو گرم کردم روز پنجم عید با تمام نگرانی که داشتم تصمیم گرفتم شبها هم بهش شیر ندم ،وای که چه شب سختی بود بچم گریه و بیتابی میکرد خدارو شکر مامانیم(مادربزرگم) و زنداییم با دو تا دخترش خونمون بودند همه از 4 صبح بیدار بودیم تا شنتیا رو سرگرم کنیم امروز نهم عیده حالش خیلی ...
27 تير 1391

بيمارستان رفتن عشقم

شنتيا جان گل پسرم مامانتو ببخش ديگه خيلي دير به دير به وبلاگت سر ميزنم ولي همه خاطراتتو ثبت ميكنم تا به موقع تايپشون كنم الان ميخوام يه خاطره اي رو كه از خدا ميخوام ديگه برامون تكرار نشه چون هممون اذيت شديم برات بگم مامان تاريخ يك خرداد بردمت پيش دكتر حميدي آخه خيلي سرفه ميكردي تا دكتر ديدتت گفت ريه هاش عفونت كرده منم چون درگير كار ديگه اي بودم و از نظر روحي خيلي بهم ريخته طاقت اين يكيو نداشتم دكتر گفت يا بايد چند روز پني سيلين بزنه يا بيمارستان بستري بشه منم با اولي موافقت كردم قرار شد بعد از چند روز مجدد ببرمت دكتر 4 خرداد دكتر وقت داد وقتي معاينت كرد گفت بايد بيمارستان بستري بشي  اومدم خونه وسايلتو جمع كردم با خاله اكرم برديمت بيمارس...
31 خرداد 1391

روزگار آقا شنتيا

پسر مامان كم كم داره كلماتو بهم ميچسبونه و جمله ميگه مامان بسين، مامان پاسو ،مامان بده من با اين بده من كشتيمون هرچي رو دست اينو اون ميبيني كه برات جديده ميگي بده من خيلي دوست داشتم صداتو ميذاشتم ديشبم با هم بازي ماما چه چه مجسمانه رو بازي ميكرديم كلي سر شكلكهاي من ميخنديدي ديگه خودت ميگفتي ما ما چه چه منو مامي سودابه هم شكلك در ميورديم كلي بهمون خوش گذشت.جمعه هم برات خمير درست كردم با آرد روغن و آب و شكر تا اگر خوردي برات ضرر نداشته باشه ماما برات مار و گربه و شكلهاي ديگه درست ميكرد شما هم كيف ميكردي نميدوني با چه زوري خمير رو له ميكردي جاي تمام انگشتات روش مونده بود.
1 اسفند 1390